سلام دوستان من شش ساله ک ازدواج کردم.باخانواده شوهرم تو یه خونه زندگی میکنم.تواین شش سال اتفاقات خوب وبدزیاد بود.تو این مدت ی خواهرشوهر مجردی ک داشتم ازدواج کرد ورف سرخونه زندگیش ی برادرشوهر مجرد هم ک کوچکترازشوهرم بود ازدواج کرد و یه سال بازم باخانوادش بود تااینکه زنش باکلی دعوا مرافه ای ک راه انداخت مستقل شدن وفقط منو شوهرم بودیم ک باپدر ومادرش وعمش ک ازدواج نکرده موندیم.من مشکلاتی باخانواده شوهرم داشتم ولی خیلی اهمیت نمیدادموهمیشه سعی میکردم فی سبیل الله درهدمتشون باشم اما بعد ازبه دنیااومدن دوتاپسرام وی سری دخالتها واقعا حس کردم نیاز ب استقلال دارم.خانواده شوهرم طوری ان ک بینشون اصلا احساس استقلال نمیکنی تو همه چی دخالت میکنن.ولی من هیچ وقت دلم نمیومد باشوهرم حرف جدایی بزنم ازاونطرفم منطقه پدرشوهرم تقریبا گرونه ومااگه بخوایم مستقل بشیم مجبوریم ازمنطقشون دور شیم ونه من ونه شوهرم این رونمیخوایم باوجود اینکه برادرای شوهرم ک سه تان مرتبا به خونوادشون سرمیزنن.اماحالا مدتیه ک خانواده شوهرم خیلییییی دخالتشون شدیدشده بخصوص پدرشوهرم.ازوقتی عقد کردم بازنشست شد ازشانس من وبیستوچارساعت توخونس.هیچ وقت تنهایی باشوهرم ندارم بیرون ک میریم هرجا ک میریم بایدباهامون باشن اگه هم نباشن منوشوهرم ب خاطرشون دعوا میکتیم الان هم بخاطر دخالتا وتوهینای پدرشوهرم من پنج روزیه خونه پدرمم ونمیدونم چطورشوهرمو قانع ب جدایی کنم ازطرفی خودمم ازاستقلال استرس دارم بادوتابچه یکی دوسال یکی سه سال.وحالا موندم نمیدونم چکارکنم
یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.