الان هم بیمارستان عصاب و روان بستری هست
این اواخر دیگه محل نمیدادیم خیلی بد شده بود یعنی اصلا قابل تحمل نبود و از خونه بیرون اومدیم و تازه بستری شده
علائمش لجباز شده بود و کارهای عجیب غریب گاهی میگفت داره یکی صدام میزنه شما فهمیدین میگفتیم نه میگفت داره اسممو میگه
یا مثلاً ما خیلی مشکلات داشتیم ولی اون خیلی شاد بود از ظاهر و دنبال شادی بود جوری که هر کس میفهمید تعجب میکرد
یا خیلی بد بین شده بود نسبت به ما
کارهایی میخواست بکنه که مثلا اخلاقی نبود
اگر دارو نمیخورد خیلی اذیت میکرد یعنی سر و صدا میکرد فحش میداد با خودش ترسناک بود
یعنی من اگه الان هم بفهمم خوب شده ترس اینو دارم که ببینمش ولی هنوز تشخیص ندادن که این بیماری باشه دکترا