خالمکه ازدواج کرد هزاااار جور محدودیت داشتم
تعریف کنم دل سنگمکباب میشه
ساده ترینش این بود که باید حتما چادر کلفت میپوشید
جاری سومش که اومد
خانواده شوهرش زبونشون لال شد دختره جلوی همه لباس نازک میپوشه
پیش برادرشوهراشم که نگم
بعد حلوا حلواش میکنن
داد و هوارشون فقط سر خاله ی مظلوم من بود