دیگه اونروز دعواشون شد شوهرم رید بهش.برداشته کفشای باباهه رو داده ب شوهرم
باباهه فهمید یکم بحث کردن .شوهرمم رفته دیده ننه ش گریه میکنه اینم بدتر ریده بهش بعد به باباهه گفته بخدا من نمیدونستم کفشا واس توعه.دیگه بعدش مامانش اومد بالا شوهرم گفت بدهیتونو میدم طلاهامو بده .گفت انقدر جمع میکنی واس کی؟ بدبخت زندگی کن فردا میفتی میمیری هی با بدبختی و خساست زندگی میکنی
بحث کفش شدا شوهرم ۴ ساله واس مادرش کتونی خریده . هنوز مادره با کفشای پاره میره بیرون اونروز ب شوهرم میگم بگیر خودت بپوش .میگه نههه مامانم میپوشه .گفتم اره ده سال بعد کتونی پوسیده شد برمیداره میپوشه