من یه مشکل رو بگم شما خودتون قضاوت کنین
خواهرشوهرم چهارشنبه از جلو در مدرسمون فرار کرده با پسره و دیروز عقد کردن ما هیچکدوم نرفتیم فقط پدر شوهرم رفته و اجازه داده ( راضی نبودن واس همون فرار کرد حقم داشتن خب بچه اس الان وقت شوهرش مگه)
بعد مادرشوهرم سرش درد میکرد من به شوهرم گفتم عزیزم میشه بری استامینوفن بخری داشت با بقیه حرف میزد خش و بش ( قبلش عصبانی بود یکم ولی بروز نمیداد )
یهو تا من اینو گفتم استامینوفن سرم داد زد تقصیر توعه الینا فرار کرده تو میدونستی حتما بخدا اگه من بدونم پدر شوهرم دعواش کرد
برای اولین بار اونم جلو جمع سرم داد زد قبل اون از گل بهم نازک تر نمیگفت منم هیچی نگفتم گفتم شاید ناراحته خب غیرت دارهر
الانم از صبح با پسر خالش و دختر خاله هاش و ... نشسته داره گیم اینا بازی میکنن حتی رفتن بیرون منو محل نذاشت اصلا محلم نمیده قلبم شکستتتت
دیگه ازش متنفر شرم 😭