2777
2789
عنوان

خیلی دلم گرفته

85 بازدید | 15 پست

اصلا نمی‌دونم چی و بگم.نمیدونم از کدوم دردامه که حالم اینه.بچه ها من خودم به چشم دیدم کسی که باهام بد کرده بعد چند سال سرش اومده اما الان انقد ناراحت و تنهام انقد شکستم و خورد شدم که خدا می‌دونه همه دل شکستگی هامو سپردم به خدا نمی‌دونم کی قراره سرشون بیاد اما من هیچ جوری آروم نمیشم.نمیدونم چیکار کنم با زندگیم‌....یعنی میدونما ولی خستم ،کم آوردم.دیگه نای جنگیدن ندارم.

اگر هستین درد و دل کنم باهاتون

یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.

اگر خودتون یا اطرافیانتون در گیر دردهای بدنی یا ناهنجاری هستید تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

من ۱۶سالم بود ازدواج کردم خیلی بچه بودم و به اصرار مامانم بود،الان از اون ناراحت نیستم چون فکر میکرد برام خوبه و خیرمو میخواست.اوایل شوهرم خوب بود خیلی دعوا داشتیم چون من بچه بودم و شوهرمم تو یه خانواده بی احساس بزرگ شده بود و خیلی چیزا رو بلد نبود،به مرور قلق هم دیگه دستمون اومد و باهم خوب شدیم.ولی با خانواده هامون خیلی مشکل داشتیم.اما برامون مهم نبود حرفاشون.خانواده جفتمون هر مشکلی بود پیش همه جار میزدن.در صورتی که خودشون مارو برای هم انتخاب کرده بودن خانواده من رو شوهرم ایراد میزاشتن خانواده شوهرم رو من......گذشت کم کم خانواده من اوکی شدن اما خانواده شوهرم نه.البته الان با اونا هم اوکی شدم و به تاوان کارای بدی که در حق من کردن رسیدن.یه عروس دیگه گرفتن که حسابی تو کاسشون گذاشت.جوری که خودشون اعتراف کردن که به من بد کردن.با این حال من هیچ وقت بی احترامی نکردم فقط منتظر موندم و سکوت کردم.....الان با این که جاریم همه جوره بهشون بی احترامی کرد اما بازم بخاطر پسرشون باهاش به ظاهر خوبن و دیگه پیش منم خیلی بدشو نمیگن اما می‌دونم دل خوشی ازشون ندارم.اینارو گفتم که بگم کلا روند ازدواجمون خیلی سخت بود

من دوبار سقط داشتم.خیلی از نظر مالی اذیت شدم همیشه خیلی هم سازش کردم.اما هر چی دویدم به جایی نرسیدم.جاریم وضع مالی خانواده خودش خوبه‌.اول زندگی هم خانواده خودش هم شوهرم کمک کردن خونه خریدن‌.کار خودش خوبه،لیزر داره ولی برادر شوهرم کارگره.از وقتی ازدواج کرد من خیلی باهاش خوب بودم.خیلی کمکش کردم کارشو راه بندازه.حتی من و شوهرم با خانواده شوهرم کلی بحث کردیم کمکشون کنن که خونه بخرن‌.به خدا حسادتشو نمیکنم.ولی از یه جایی به بعد شروع کرد تیکه انداختن و حرف زدن به من که عرضه نداشتی خونه بخری و هنوز خونه مادرشوهر زندگی میکنی،طبقه پایین مادرشوهرم زندگی میکنیم ما......از سختیای من خبر نداشت و فقط حرف میزد.من بچه دار شدم پسرم خیلی وزنش کمه کلا ریزه میزس،الان سه سال و نیمه و ۱۲ و نیمه وزنش.خیلی سر وزنش بهم حرف زدن بخصوص جاریم جوری که مدت ها افسرده بودم..... خودش الان دخترش یه سالشه و خیلی تپل و نازه ماشاالله هزار ماشاالله و خانواده شوهرم از ترس این ک ناراحت نشه و دعوا راه نندازه خیلی براش کار می‌کنن ولی می‌دونم ازش راضی نیستن

ازشوهرت راضی باشی خداراشکربقیه کم کم حل میشه،

نیستم،جدای همه ی اینا الان دو ساله که متوجه خیانتاش شدم.رابطمون خ بده.میگه دوستم داره اما دریغ از محبت دریغ از توجه هر چند وقت بیارم خیانت‌....‌اصلا خورد شدم سر خیانتاش.بار اخر فهمیدم با دختر داییش که مطلقه س و ده سال بزرگتر چت می‌کنه و چتشون هم واقعا عادی نبود‌ و با این ک خودمون از نظر مالی کم میاریم بهش پول میداد

از خیانتاش از بی محبتیاش،از وزن کم پسرم و تیکه های اطرافیان.از تیکه ها و حرفای جاریم که نمی‌دونم چرا همشم باز همه چی خوب براش پیش می‌ره و جواب حرفاش و نمیگیره.از وضعیت مالی از این که هیچ پیشرفتی نکردم تو ده سال زندگی،به هر کاری زدم شکست خوردم.بخدا همه کار کردم،پرورش قارچ زدم،خیاطی،پیج اینستا،مغازه،حلزون،حسابداری،ترید و خیلی کارای دیگه تو همش شکست خوردم نه پس اندازی نه خونه ای نه محبتی 

دلم گرفته از همه اینا که گفتم.امشب مادرشوهرم یه کاپشن آورد گفت مال کسی بوده نوعه حیفه تن پسرم کنم تنش کردم تنگ بود‌.گفتم بده به کس دیگه گفت آخه برا این تنگه به کی بدم مگه لاغر تر از اینم هست‌.....همش میگه خوراک نداره بچه فلانی خوراکش خوبه بچه جاریت خوابش خوبه این نمی‌خوابه اصلا بچه جاریت ماشاالله خیلی تپله‌‌.......چیکار کنم هزار تا درد دارم،با بدبختی دارم زندگی میکنم با نداری می‌سازم با خیانت دست و پنجه نرم میکنم همه کار برا پسرم میکنم ژنش اینجوریه دیگه هم شوهرم لاغره هم خودم مگه تقصیر منه.کم آوردم دیگه ‌

چه بیفکر،خانواده خودت حمایت میکنن.اگه جدابشی،بچه داری چندسالته کدوم شهر

۲۶ سالمه تهرانم.....خودمم سختمه الان بخام جدا بشم نه خودم منبع درآمد دارم نه شوهرم داره مهریه بده نه خانواده خودم وضعشون خوبه.....اگر بخوام جدا بشم الان وقتش نیست.کم آوردم بخدا 

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز