نه واقعا این نیست
مادرشوهر خدا بیامرزم اینقدر قشنگ تنهایی زندگی کرد که لذت می بردم
کیف میکردم...
برای نماز صبح بیدار میشد
رادیو روشن میکرد
صبح زود میرفت نون تازه و سبزی تازه و کمییی میوه برای خودش میخرید
سماورشم همیشه روشن
تو حیاط می نشست سبزیشو پاک میکرد... ترشی درست میکرد اونم زیااااد. خیار شور درست میکرد...
گاهی تک و تنها سوار اتوبوس میشد سر از شمال و شهرستان ها درمیورد و به خواهر و فامیلاش سر میزد... واسه هر کدومشون ترشی می برد...
خیلی دوسش داشتم... خیلی