توشهرمون دیشب یه اتفاق عجیب افتاده
یکی ازهمشهریام که یه مرد۴۰یا۴۵ساله س دیوانه شده ،زنش میگه ساعت۲ شب میره بیرون باموتور یه جا کارداشته یکساعت بعد که میادخونه دیدن که مثله بید داره میلرزه وازش میپرسن چی شده میگه ،سر راهم توتاریکی یه مرد سیاهپوش وایساده بود وبه من علامت داد وگفت منم تایه جابرسون،میگه سوارش کردم پشت سرم،یه مقدار راه که رفتیم یهو دیدم هیچکی پشت سرم نیست و اون طرفا هم اصلا کسی نیست،،،این آقاهه امروزصبح گفتن دیوونه شده و توخونه زندانیش کردن😟