پدر و مادرم هر روز پشت سر من حرف می زننن... خداشاهده هرازگاهی یه طوری رفتار می کنن انگار من بچهشون نیستم...
امروز مامانم بهم گفته بود خورش بار بذارم... مواد خورش هم گذاشته بود رو کابینت.. با همونا خورش گذاشتم منتظر موندم مامان و بابام از سرکار برگردن...
تا برگشتن مامانم رفت سر گاز شروع کرد به غر زدن...
میگه از خورش خوردی این خیلی کمه در حالی که به خدا قسم من یه قاشق هم از غذا برنداشتم...
بعد از کلی قسم و آیه بی توجه به حرف من نشست سر سفره جلو چشمم هی از من پیش بابام بد گفت...
منم از ناراحتی فقط سه چهار قاشق غذا خوردم... بعد جالبه هر دو بشقاباشونو پر کردن بودن ولی بازم خورش اضافی موند کلی...
الان دوباره برگشتم اتاق... مامانم همچنان دارم صداشو می شنوم... داره پشت سرمم بد گویی می کنه ازم برای بابام..
بابامم هیچی نمی گه فقط هرازگاهی حرفاشو تایید می کنه..
از بچگی همین شکلی بزرگم کردن تا الان که بیست سالمه...
خسته شدم.. اعتماد به نفس ندارم هیچ جایی نمی تونم از خودم دفاع کنم کوچکترین مسایل که پیش میاد سریع سعی می کنم از همه عذر خواهی کنم...
رفیقامم هی بهم می گن این رفتارم به ضرر خودمه ولی اونا نمی دونن من تو چه جوی بزرگ شدم...
ای کاش برم از اینجا برای همیشه...