مثلا خیر سرم رفتیم خونه خواهرم شب نشینی ، یه پسر خوشگل کوچولو داره ۴ سالشه . ما بچه نداریم ، بعد این بچه خواهرم عشق شوهرمو داره خیلی دوسش داره از وقتی رفتیم شروع کرد زبون ریزی و بازی ، شوهرمم که عشق بچه است ناجور .
شوهر خواهرم از اول که رفتیم یکم ناراحت بود ، بچه یه چیزی رو پرت کرد یه طرف بعد باباش اومد دعواش کنه بچه بدو بدو اومد بغل شوهرم ، یهو باباش گرفت بچه رو با یه حالت بد و خیلی وحشیانه بچه رو کتک زد ، خیلی بدا مثلا صدامیا چطور اسرا رو میزدن .. اونم جلوی ما . جوری که شوهرم از ناراحتی کبود شد ، خلاصه از اونجا تا الان که اومدیم خونه شوهرم هنوز عصبی و کبوده و هیچی همنمیگه ینی کسی که همیشه لبخند داره الان برج زهرماره . الانم دوسه بار نمازشو از عصبانیت اشتباه خوند .
واقعا امروز دیگه بهش حق دادم که دوست نداره با فامیلای دگوری و عقب مونده و بی شخصیت ما رابطه داشته باشه ،
من غلط کنم دیگه بگم بریم جایی