اول اینو بگم که اصلا اهل خلاصه نوشتن نیستم
و تمام اتفاقات امروزو میتونم فقط با شما ها درمیون بزارم
چون هیشکی دور و برم نیست انقدر با ذوق براش تعریف کنم :))))
پس لطفا و خواهشا از گفتم حرفای متفرقه خودداری کنید :)
سپاس 💐🧚♀️
کارم توی یه جای عمومیه و ارباب و رجوع زیاد دارم ...
یه بار یه خانومه اومد گفت پسرم خیلی خوبه
۳۰ سالشه و مجرده
عکسشم نشون داد خداییش حق بود :))))
ولی سنش زیادی بالا بود برام ...
منم گفتم زیر دوربینم ، نمیشه خارج از بحث کاری حرف بزنیم و اینا
ولی آخرش به زووور شمارمو گرفت که بیشتر اشنا شیم .
منم دیدم ول کن نیست اخر سر گفتم که دوست پسر دارم
میخواد بیاد خواستگاریم
بزار اون اومد و رفت جواب قطعی بهت میدم 😂😭
قیافه ی سرپرستم دیدنی بود
خودش ۲۸ سالشه
سنش به پسره میخورد
داشت به مامانِ پسره میگفت که حالا انقدر اصرار نکن بهش(یعنی به من ) زنِ خوب برای پسرت زیاده 🤣🤣🤣
اینو که گفت من قشنگ فهمیدم که چقدر حسودیش گل کرده ...
حسودیش شد که از من خواستگاری میکنن
ولی از اون نه 😂💔
دلم براش میسوزه
بنده خدا نه ظاهر داره و نه اخلاق درست و درمون ...
همینجوری در حالت عادی پاچه ی ما رو میگیره
فرداش جوری رفتار میکنه انگار نه انگار ...
حقمون رو خیلی بالا میکشه
از حقوقمون دفاع نمیکنه...
همیشه خودشو مطیع مدیرمون نشون میده ...
در صورتی که مدیرمون هیچوقت از اطاعت کردن خوشش نمیاد و دوست داره که هر کسی خودش صاحب نظر باشه ...
ادمِ به شدت پاچه خار و سر و زبون داریه که در سی صدمِ ثانیه میتونه آدما رو خر کنه ...
اما انقدری بیشعور هست که ابروتو در جا جلوی همه میبره :))))
مثلا امروز صبح یکی از آشناهامو دیدم(یه آقای هم سن بابام )
که باهاش از دور سلام و علیک کردم و لبخند زدم بهش و دست تکون دادم
بعد سرپرستم بلند داد زد و گفت : این کیه دیگهههه !!!
بعد اقاهه شنید و ناراحت شد ...
واقعا رفتارای زننده ای داره
حالا اگر همون آقا دوست خودش بود کلی جلومون ازش تعریف و تمجید میکرد ...
ذاتا حسوده :)
خلاصه باهاش میسازم و میسوزم دیگه ...
بعد از این قضیه
یه پسر والیبالیستِ خوشگل (چشم و ابرو تقریبا بور ، قدش ۱۸۰ اینا بود و هیکلش عالی ...
استایل اسپرت و خلاصه بهتون بگم بین هم سنای خودش خوب بود :)
۲۲ تا ۲۷ سالش اینا بود فکر کنم ...
اومد و چند باری از کنارمون رد شد و نگاهای معنا دار کرد
ولی من نفهمیدم که این چرا این کارو میکنه ...
برامم مهم نبود چون حس میکردم میخواد مسخره بازی در بیاره.
از اونجایی که پسرای جوون دنبال وقت گذروندن با دخترا هستن و هدفی در مورد ازدواج ندارن من بلا استثنا رد میکنم پیشنهاداشون رو ...
این یکی با همه ی خصلت های خوبش
اومد و محترمانه و با کمی خجالت درخواست اشنایی کرد .
با این که خوب بود ولی بازم میخواستم بگم نه ...
سرپرستم برای بار دوم داشت میسوخت از اعماقِ بستر 😂💔
از چشای گرد شده و قیافه ی تو هم رفتش فهمیدم الانه که یه حرکتی بزنه ...با شتاب از پشت میزش بلند شد و رفت سمت حراست و پلیس که بیان پسره رو ببرن 😂
منم فهمیدم میخواد چیکار کنه
سریع به پسره گفتم برو الان میان اینجا برات داستان میسازن ...
خلاصه پسره رو نجات دادم از دست این وزه خانوم که
یهو سرپرستم اومد و پلیس محلِ کارمون که یه اقای به شدت جذاب و خوشگله رو آورد
حاضرم رو زیباییش قسم بخورم که رو دست نداره
سرپرستم دید که پسره رفته ، واشد رفت سراغش
حالا این دفعه پلیس دنبال یارو نمیرفت
مگه سرپرست من ول میکرد ؟!؟
اسکل ِ حسود پاشد رفت دنبال پسره 😐
ولی خداروشکر پیداش نکرد ...
منم تو این فاصله داستانو در حد سی ثانیه برای پلیسه تعریف کردم و از حسادت سرپرستم گفتم بنده خدا انقدر خندید که اشک از چشاش دراومد
شاید باورتون نشه
پلیسه هم بهم حسودی کرد قشنگ بعد از تعریف کردن داستان ، حالش یه جوری شد
دیگه نمیخندید و به یه جا زل زده بود ...
چون جفتمون رو هم یه نیمچه کراشی داریم ولی موقعیتش نیست که بیشتر همو بشناسیم ...
زیاد جرات نمیکنیم با هم صحبت کنیم
از دور همو نگا میکنیم فقط و کِرم میریزیم :)
چون میدونیم که سرپرستم میاد و دخالت میکنه و گند میزنه به همه چی ...حتی پلیسه هم سرپرستمو میشناسه دیگه :)))
و اینکه جایگاه کاری من هم ثابت نیست و هر روز باید یه جا رو بازرسی کنم ...
به همین خاطر یکم زمان میبره که بیشتر ببینمش پلیسه رو، و بیشتر ارتباط بگیریم باهاش ...
پلیسه هم پسرِ بدی به نظر نمیاد ولی در نهایت امکان ارتباط گرفتنِ من با انواع مذکرات غیر ممکنه :)