به بابات بگو چشم مادرش اینا میان.بعد ک رفت شهرتون ب همسرت بگو بیاد.چ کاریه آخه همسرته چند روز دیکه م عروسیته
پدر منم احمق نمیذاشت شوهرم بیاد نامزدی .تو ۱سال ونیم اینقد سخت میگرفت. بیرون میرفتیم نصف شب زنگ میزد فحش رکیک میداد فلان فلان شده بیا .با اینکه ما خونه نمیرفتیم.کلا۵.۶ بار خونه مون نموند همسرم
میگفت میری حامله میشی برمیگردی.حالا ما ام بچه مثبت.بخدا رفتیم خونه ی خودمون چهره بابام میومد تو ذهنم نمیتونستم تا چند ماه رابطه برقرار کنم
زنگ ک میزد بهم الانم زنگ میزنه دلم هوری میریزه تپش قلب نفسم بند میاد.کاش میذاشت ما رابطه داشتیم نه اینگه ده ساله باردار نمیشم.تعصب خیلی بده خیلی.
وکالت درآمد داره اتفاقا.بگو بابا درست میگی ناراحت نشه.ولی ب همسرت اطمینان داشته باش.
الانم پدرم خونه ی من نمیاد.خونه خواهرم بالای خونه ما بود میومد عید دیدنی میرفت خونه خواهرم .نمیومد پایین پیش ما.هر موقع شوهرمو میبینه تیکه ميندازه. میگه چقد پس انداز دارین.پولاتونو چکار میکنید
همین ۳.۴ شب قبل ب شوهرم میگفت ماشین مایکل شوماخر هم اینقد صدا نداره.فک میکرد ما عمدا ی کاری کردیم ماشین صدا بده.آخه ماشین مدل پایین صدا داره دیگه
ب عموهام میرسه از همسرم بد میگه.هر کی منو میبینه میگه بابات میگه فلانی اینطوریه.اعتماد ب نفسمو گرفته.میگه جدا شو دوباره شوهرت بدم.هی خواهر اگه همسرتو دوس داری دل ب دلش بده.ولی هر چی بابا گفت تو روش بگو بله شما درست میگین. چشم.ولی کاری ک درسته رو بکن