سلام دوستان تو رو خدا راهنماييم كنيد كلي گريه كردم نميدونم چيكار كنم. ٢هفته پيش خانواده پسري كه ميخوام باهاش ازدواج كنم اومدن خونمون تا اجازه بگيرن بيان خواستگاري با مامانش و خودش و خواهرش عكس گرفتيم كه پسرشون گفت عكس رو بفرستيم واسه زن داداش مادرشم برگشت گفت نه نه اين كارو نكنين دل نازك ناراحت ميشه يكي ٢بار ديگه م گفتن باز همين حرف رو زد منم خيلي ناراحت شدم ولي پيش اونا به روي خودم نياوردم ولي وقتي رفتن كلي گريه كردم حالا امشب هم آقا پسر خواست مثلا با من شوخي كنه برگشت گفت زن داداش هرچي گفت بايد به حرفش گوش بدي چون زورش زياده ميزنتت از من هم قدش كوتاه تره از نظر قيافه هم حتي خانواده خودش هم ميگن من خيلي سرتر از اون هستم زن داداشش هستم زن داداشش هم يكي ٢سال از من بزرگتره من ٢٢سالمه اون ٢٤. خيلي ناراحت شدم با دلخوري خداحافظي كردم و گوشي رو قطع كردم حالا ميخوام نامزدي رو عقب بندازم به نظر شما چيكار كنم؟ خانواده ش جرات ندارن پيش اون با من حتي تلفني حرف بزنن يا وقتي با مامانم حرف ميزنن اون پيششونه احوال كل خانواده مون رو ميپرسن به جز من ولي وقتي اون نيست كلي قربون صدقه م ميرن ايانا به كنار من از خودش خيلي دلخورم چون درست نيست اون با من همچين شوخي هايي بكنه من دلم به اين خوشه كه اون پشتم باشه بتونم بهش تكيه كنم خيالم راحت باشه كه به كسي اجازه نميده بهم بي احترامي كنه ميترسم بعدا هم واسه زندگيم مشكل درست شه به نظر شما چيكار كنم؟
بهش همه اینارو بگو و به خانوادت و خانواده اون بگو از یسری از رفتاراش خوشت نیومده،و فکر نکن که شوخی کرده چون اگه شوخی بود خودشو خانوادش چنین رفتارایی نمیکردن
واقعا چقدر زشت این نشوندهنده مرد نشدن و بزرگ نشدنشه،هنوز سنت زیاد نیست نگران نباش کلی موقعیت های بهتر سر راهته و اینکه آدم هیچ وقتم ازدواج نکنه ارزش داره تا با چنین آدمایی آدمی ازدواج کنه
چرا اینقدر مراعاتشو میکنن؟
مادر شوهر من زن خیلی مهربونیه جلو من همش بد جاریمو میگه مثلا میخواد من حسود نشم چون اولی ام حالا کلی با هم جیجی باجی انا فکر میکنه من نمیدونم ولی خب نیتش خیره شاید اینام از سر خوبیشون اینطوری مراعات میکنن
همسرت چند سالشه؟
اصلا برای نامزدی و عقد عجله نکن. الان بهترین وقت برای فکرکردن و تصمیم گرفتنه.
عجله نکن...ابن رفتارا اصلا درست نیست.صخبت ی عمر زندگیه ریسک نکن
عزيزم بهتره با نامزدت بشيني كاملا حرف بزني و دليل اين رفتارشونو بپرسي و بگي كه ناراحت شدي از كارشون
جلو خود جاری یه خودی نشون بده تا حساب همه بیاد دستشون که اره باااااو ما هم اینیم ...جدا از شوخی بشون بفهمون که ناراحت شدن بی مورد اون خانوم برات اهمیت نداره و اگه شما خیلی تحت تاثیرش هستین سعی نکنید منو هم تو صف جمعیتی که از ایشون میترسن جلوه بدین که یه وقت مبادا به گوشه قباشون برنخوره جاری..ولی ته و توهشو در بیار به بنده خدایی وضعش همین بود بهدا فهمید جاری خواسته خواهرشو به اون اقا قالب کنه که اینقدر حساس شده به نامزد جدیدش
عزیزم خیلی قضیه مهم نیست میخوان اون حسودی نکنه همین شایدم بین خودشون جاریت با شوهرش و خانوادش مشکلاتی داره که اینا نمیخوان به این وسیله دامن بزنن در ضمن خوبی و خانمی به رفتار ادمه نه به قیافه شما زمان زیادی داری که با رفتار درست نشون بدی که خیلی خوبی و با هیچکس مشکلی نداری با جاریست از در دوستی وارد شو بزار حس کنه یه خواهر براش اومده نه یه جاری
هیچی نمیسه جاری منم همینطوری بود بخاطر خوبیهای شوهرش همه باهاش محتاط بودن حتی جلو اون سر سفره بمن نمیتونستن بگن بکش یا بخور یا چرا نخوردی با چشم و ابرو با اشاره بهم میفهموندن
منم ناراحت مبشدم مث شما شاید بیستر.بعد که بیشتر شناختمش دیدم هیچ هم بارش نبست به طبل تو خالیه فقط هوای شوهرشو دارن موضوعی پیش نیاد
و توجه هم داشته باش جاری تو زندگی آدم هیچ جایی نداره که تاثیری داشته باشه
يه شب با خواهرش تلفني حرف زدم بعد شب كه با هم حرف زديم گفت رفتم خونه به خواهرم گفتم امروز با هم تلفني حرف زدين؟ ولي چون زن داداشم نشسته بود گفته نه بعد گفت منم گفتم ولي گفته كه با هم حرف زدين باز اون گفته نه من كه باهاش حرف نزدم همون شب كلي گريه كردم خودشم فهميد گفت ولش كن اون نفهمه بي عقله تو اصلا توجه نكن ما اگه حرفي نميزنيم به خاطر داداشمه (داداششم از خودش كوچيك ترم) منم گفتم خب منم دل دارم ناراحت ميشم با وجود اينكه اون شب همه ي اينارو گفتم امشب با خنده اين حرفارو زد مثلا خواست شوخي كنه خيلي خيلي ازش دلخورم دلم ميخواد نامزدي رو به هم بزنم بيخيال همه چي شم فقط واسه اين ناراحتم كل فاميل فهميدن
منم از قبل باهاش دوستم ٤،٥سالي ميشه باهاش دوستم ولي همين كه فهميد من و برادر شوهرش ميخوايم نامزد شيم كلا رفتارش با من عوض شد و ديگه نه به تلفن هام جواب ميداد نه به پيام هام يكي دو بار هم كه با نامزدم حرف ميزدم ميگفتم گوشي رو بده باهاش حرف بزنم باصداي بلند ميگفت نميام حرف نميزنم كلي باهاش بحث ميكرد تا ٢دقيقه باهام حرف ميزد. ميخواسته خواهر خودشو بهش قالب كنه
