دانشگام یکم از خونمون فاصله داره اونقد زیاد نیستا ولی جوری نیست ک ماشین خور باشه ب سمت خونه ما ..بقیه روزا با دوستم با اسنپ میریم ولی امروز خودم خاستم برم .هوا سرد بود صب بابامو گفتم منو ببره موقه برگشتم به مامانم گفتم اگ ی وق نتونسم و اوکی نبودم حواست ب گوشیت باشه شاید زنگ بزنم بابا بیاد دنبالم(حالا همیشه با اسنپ رفتو برگشتمه)موقه برگش دیدم هوا سردتر شد بارونم گرف بعد دیدم از شانس پولو کارتمو تو کیف دوشیم شب قبلش ک رفته بودم خرید جا گزاشته بودم برا همین زنگ زدم ب مامانم ک بابامو بگه بیاد دنبالم تو همین حین ک مامانم گف باشه من تو تلفن صدای داداشمو شنیدم ک هزار تا چیز ب من گف ک این عرضه نداره خنگه نمیتونه ی اسنپ بگیره بیاد از اونورم معلوم بود بابامم هم نظره یعنی دلم میخاس بگم نیاد بغضم گرف.(بابام و خونوادم از اون دسته هایی نیستن ک نسبت به بچهاشون بی‌توجه باشن ینی همیشه بهم توجه دارن و حواسشون بهمون هس حتی داداشمم همینه ها)بعد تو ماشین بابام گف کارت درست نیست خودت باید یاد بگیری تو اینجور مواقع اسنپ بگیری اصلا قبول ندارم کارتو خب مگ من چیکار کردم؟کارم انقد بد بود؟خیلی ناراحت شدم بغضم گرف هنوزم همینم ولی ب روی خودم نیاوردم حتی با خنده و شوخی بهش گفتم خب بابامی ب همسایه ک نگفتم.بعد گف خودت باید اسنپ بگیری ماشین بگیری بیای من چرا باید بیام دنبالت؟..ینی هر کسی ک پاش ب دانشگا وا میشه باید همه چیشو خودش ب دس بگیره؟ینی این توقع درسته ک از من دارن؟خیلیا پدراشون اومدن دنبالشون امروز.. واقعا تمام حمایتا و محبتاشون ی طرف این انتظاراتی ک دارن ی طرف دیگ.الان واقن کار من چیش اشتباه بود.مسئله این نیستا کلا تو مسائل اداری هم ازشون کمک میخام همینجوری میکنن حتی تا ی دندونپزشکی ک میگم تو محیطش استرس میگیرم یکی باید همرام باشه (خیلی وقتا خودم تنها میرم اصن)ولی بابام برمیگرده بم میگ همینه دیگ نمیتونی خودت تنهایی ی کاری انجام بدی‌دو روز دیگ شوهر کردی میخای چیکار کنی سعی کن کاراتو خودت سازماندهی کنی مستقل باش.فق توهمین مسائل اینجورین واقن نمیتونم قبول کنم این طرز تفکرو
پدر مادر همه میرن دنبالشون و همراهیشون میکنن
ولی پدر من هیچوقت دنبالم نیومده
مثل پدر تو
اسی یادبگیر تنهایی از پس کارات بر بیای
اینجوری بهتره.....وقتی میبینی منتی هست همون تنهایی سرکنی
وا یعنی چی
مگه مستقل بودن به اینه که خودت رفت و آمد کنی حتما:/
من دو ساله دانشجو ام بابام می برتمو میارتم گاهی پیاده می رم که تحرک روزانه ام رو انجام داده باشم
ولی خب وقتی ماشین خودمون هست دیوونم هرروز پول اسنپ بدم؟رو گنج قارون نشستم مگه؟روز به روزم داره گرون تر می شه هزینه اش
اگه انقدر گیر میده رانندگی یاد بگیر خودت ماشینو ببر و بیار
عزیزم ناراحت نشو حالا شاید حوصله نداشتن اون ساعت و شاید خسته برگشتن خونه ریلکس کردن حالا یدفعه تو بارون مجبورن دوباره بپوشن بزنن بیرون سخته دیگه قبول کن
شما باید اسنپ میگرفتی جلو در خونه میگفتی پول بیارن دم در, یا اصلا اینترنتی پرداخت میکردی
من پدرم خیلی هوامو داره حتی موقه ثبت نام دانشگا هم خودش اومد باهام ولی نمیدونم چرا این تفکر اشتباهوو داره مثلا تحصیل کرده هم هست. من از همینش میسوزم خب من دخترشم دختر همسایه ک نیستم باهام تو این مسائل این رفتارو داره واقن ناراحت میشم توقع ندارم اینجوری باهام رفتار کنه. مگ من چقد قراره باهاشون تو خونه باشم؟
بابامم همینو بم میگ ...ولی خب من در کل از بابام انتظار ندارم ک بخاطر اینک بهش گفتم بیاد دنبالم این حرفا رو بهم بزنه.ب زور ظاهرمو حفظ کردم .خودشم متوجه شد ازم عذرخواهی کرد ولی من نمیدونم این تفکرات چیه ک داره اصن نمیتونم درکش کنم
اره منم بودم ناراحت می شدم
یجور انگار مثل یه مزاحم باهات برخورد کرده
ولی خب درواقع از روی دلسوزی و نگرانی بوده منتها احتمالا بلد نیستن به شیوه درستش بیان کنن نگرانی شونو
ضمن اینکه برداشتشون از مستقل شدن با برداشت من و شما فرق داره
به هرحال نمی تونی تغییرش بدی با اون سن زیاد
بپذیرش یه روزی می ری سر خونه زندگی خودت همیشه قرار نیست کنار والدینت زندگی کنه که
خوبه ک دوس دارن مستقل باشی رو پای خودت وایسا نهایت اسنپ میگرفتی دم در پولشو میاوردی میدادی بهش
عزیزم این برداشت ازشون کردم که میخوام کاملا مستقل و متکی ب خودت باشی چون میگی که تو خیلی موارد هواتو داشتن
بابات از اینکه اومده دنبالت ناراحت نبود بخاطر اینکه قوی باشی و رو پای خودت وایسی اینجوری گفته
ببین اگه چیزی گفتن از روی آینده نگری گفتن و دلسوزی
برای فردا روزی که شاید مادر و پدری نباشه
میگن بچه هاتون رو یتیم کنید قبل از اینکه واقعا یتیم بشن
دقیقا همینه وگرنه بابام تو همه مسائل خیلی خوبه.خیلی دوسش دارم حتی وابسته م بهش اونم همینه...ولی این حرفا رو ک میزنه خیلی ناراحت میشم دیگ خب دخترشم توقع این حرفا رو حدقل از بابام ندارم ولی خب چ میشه کرد دیگ