تحمل کن عزیزم به زودی میری سرخونه زندگیت... کاملا درکت میکنم چون منم تو همچین خونواده ای بزرگ شدم🥺
احتمالا بابات افسردگی داره... اونم گناه داره یه بیماری حساب میشه
منم بابام همینجوری بود در صورتی که ازدواجم کاملا سنتی بود و فامیلای خودشون بود تا یه حرفی میزدم میگفتن شدی لنگه ی همونا 😐
بعد از ازدواجم واقعا راحت شدم خونمم یه شهر دیگه بود حالا بابامو مامانم تازه یادشون افتاده بود بهم محبت کنن تند تند زنگ میزدن حالمو میپرسیدن وقتی میرفتم خونشون خیلی تحویلم میگرفتن و حتی چند بار بابام گفت حلالم کن من اخلاق نداشتم...
میدونی چیه من فک میکنم بداخلاقیای بابام به خاطر نگرانیاش بوده.... الان من خودمم مامان هستم دخترمو خیلی دوست دارمااا ولی از روی نگرانی گاهی اخلاقم مث خونوادم میشه دست خودممم نیست😣