دیروز از ساعت ۷صبح بیدار شدم خونه رو تمیز کردم غذا گزاشتم تا خانواده شوهرم بیان ، نزدیک ساعت ۱۲ بود رسیدن بدو بدو سفره رو انداختم غذارو اوردم مادر شوهرم با حالت مسخره میگه این چه غذاییه مادر خودتم بود یک نوع غدا درست میکردی (غذا قرمه سبزی بود) بعد من فقط سکوت کردم غذا تموم شده سفره رو جمع کردم جاریم میخواست بیاد کمکم کنه ظرفارو بشورم که مادر شوهرم گفت تو بشین خسته میشی ماهک (اسم من) ظرفارو میشوره بعد با این حال که کمر گردنم داشت میترکید همرو شستم بعد میوه و چای اوردم نشستم همش بهم تیکه مینداختو ... ساعت ۱۱ شب بود که دیگه رفتن
از این میسوزم چرا شوهرمم هیچی نگفت
شبم بدون هیجی رفت خوابید😔