بار اخر دستمو کشیده بود
ببین واقعا پوست دستم چروک میشد وقتی محکم دستمو گرفته بود
وقتی بدنم جون گرفت رفته بود بلند شدم کلی گریه کردم مامانم قران گذاشت زیر سرم
چیزای فلزی میزاشتم پیش تختم و تو اتاقم
و بالشت و جوری میزاشتم که موقع خواب سرم خیلی بالا باشه
هرشب از ترس اینکه دوباره بختک بیوفته روم هی چشمامو باز میکردم همه جارو چک میکردم تا خوابم ببره و هرشب هم میوفتاد روم
یکی از دلایلشم ترسه که دیگه ترسم ریخت از بس دیدم
الان دیگه تموم شد خداروشکر ولی واقعا سخته و میدونم چقدر اذیت کنندست