ما چون تو شهر دیگه ای زندگی میکنیم هر سه ماه یکبار میرم خونه مادرشوهرم این دفعه هم بعد سه ماه رفتیم با همسرم اونجا من ماشینم رو عوض کرده بودم و یه ماشین مدل بالا خریدم و همسرم چون موقع خرید خونه بهش طلا داده بودم برام همون مقدار طلا داد القصه من یه خواهر شوهر مجرد و یه جاری هم دارم که خواهر شوهر و مادرش وقتی دیدن ماشین جدید گرفتیم از همسرم پرسید ماشینتو عوض کردی گفت اره خانم عوض کرده فقط نگاه کرد و حتی یه تبریک هم نگفت بعد من گفتم اون طلاهایی که سر خونه به امیر دادم هم خریده گفت آها خوبه منم گفتم ولش به جهنم که تبریک نگفته
بعد ما رفتیم خونه جاریم شوهرش ماموریت بود یه سری بهش زدیم دوباره برگشتیم خونه مادر شوهرم سفره شام انداخت یهو برادرشوهرم زنگ زد به شوهرم که شما ماشین جدید خریدین چرا پولاتون سرمایه گذاری نمیکنید به من نگاه نکنید دوتا ماشین دارم یکی رو میفروشم میذارم رو خونه شمام یکی از ماشین ها رو بفروشین شوهرم گفت آره درست میگی مگه بفروشم بعدش که قطع کرد من به شوهرم گفتم اون یکی از ماشین هاشون میفروشه خب بفروشه چون خانمش خانه دار هست جایی نمیره شاید لازم ندارن ولی من سرکار میرم بعد هم با پول خودم ماشین گرفتم و عوض کردم بعد مادر شوهرم داد زد