با کی مسافرت رفتی

با شوهر سابق

خواهرهام 

خودخواه و رندن

خواهر زور گو

با بابام

من به واسطه کارم زیاد مسافرت میرفتم و کلا مسافرت کارم بود. دوتا مسافر خانم داشتم از ی کشوری بشدت خسیس و بشدت نه اونجا نریم اینجا نریم خب یا نیا مسافرت یا بگردم و خرج کن

خانواده همسرم

چون انگار تنها اومدم سفر بچه داری کنم

شوهرم کلا میره بااونا حتی یادش میره یک کلمه بامن حرف بزنه

با مادرشوهر پدرشوهرم رفتیم تهران

تا همونجا مادرشوهرم غرغر کرد که چرا شما باهامون اومدین و کاش دخترم با ما میومد و شما با ماشین خودتون میومدین و... اخرشم شروع کرد به گریه کردن😒در حالی که اصلا ربطیبه ما نداشت دامادش سرکار میرفت نتونستن بیان این انداخت گردن ما که اگه شما نبودین اونا میومدن

برادرشوهرم.

به هرچیزی یه ایرادی گرفتن.

من کلا به این نتیجه رسیدم مسافرت فقط تنهایی خوش میگذره

ما خودمون میریم‌معمولا...ولی هروقت با مادرشوهرم اینا رفتیم زهرمون شد چون شوهرم و مادرش خیلی باهم بحث میکنن نمیدونم چرا

باهمسرم 

چون خیلی غور غورو 

اهل گشت وگذار نیست 

هرجا پابزاره میگه خوب اومدیم اینجا چی داشت ،اومدنمون الکی بود 

خواهرشوهر،توی مسافرتم نتونست خودشو نگه داره و سلیطه بازی درآورد و با برادرش که همسر من باشه دعوا کرد و مسافرتو بهم زهر مار کرد،خاک تو سرش گوساله

با یه گروهی رفتیم فامیلامون . نمیگم خوش نگذشت چون خاطره بدی از سفر ندارم ولی خودم دنبال این نیستم که دوباره باهاشون برم سفر . به خاطر تفاوت های اعتقادی و سبک زندگی مثلا اونا تا دیر بیدار بودن روز تا لنگ ظهر خواب ما میریم سفر شب زود میخوابیم از اول صبح از طبیعت و بازار و همه چیز استفاده کنیم 

۱۷ سال پیش با یکی از دوستان شوهرم رفتیم مسافرت مشهد، زن و شوهر با هم مشکل داشتند و قهر بودند. خیلی هم خسیس و خرج نکن. مشهد که رسیدیم ما رفتیم هتل اونها رفتند خونه یکی از اقوام شون. با این که دو سه رو بیشتر با هم‌ نبودیم ولی سخت گذشت و باعث شد دیگهبا کسی مسافرت نرم. سالی دو یا سه بار میریم مسافرت فقط با شوهرم دوتایی. پسرم تا اوائل دبیرستانش با ما می آمد.

دوتایی خیلی خوش میگذره و همه ایران رو گشتیم و سفر خارجی همین طور.

وااای چه بی ذوق واقعا 😐

آخ گفتید واقعاً تنها با خانواده خودت، هر چی دوست داری بخر ،بخور،برو بیا،ی نفر اضافه میشه کلا همه چی خراب میشه