حالا که اشکم در اومد شب پنج شنبه هست ی صلوات برای اموات و مادر منم بفرستید
اون روز خوب یادمه من راهنمایی بودم و خیلی دوست داشتم به بهانه عروسی یا مسافرتی چیزی بیان منو از مدرسه ببرن. وقتی از کلاس صدام زدن توی راه پله به این فکر میکردم چه خوابی خوبی دیشب دیدم .وقتی جلوی دفتر خالمو دیدم تعجب کردم گفت برم توی ماشین تا اجازه دختر داییمو هم بگیره توی ماشین شوهر خاله بزرگم بود و خواهرم که ابتدایی بود سوار که شدم پرسیدم سارا چیشده وقتی صورتشو برگردوند و چشماش که قرمز بودنو دیدم فهمیدم بدترین اتفاق دنیا افتاده . بلند از شوهر خالم پرسیدم عامو چیشده که گفت مادرتون به رحمت خدا رفته. اون موقع محرم بود و صبحگاه برامون زیارت عاشورا میخوندم توی کل مراسم تدفین داشتم زیارت عاشورا میخوندم تا از این خواب لعنتی بیدار بشم.