دلم یهویی گرفت
یاد گذشتم افتادم،یاد کارای مامان بابام که باهام کردن
دلم شکست دوباره از یاداوری کاراشون
الانکه از خونشون رفتمم همونن حتی خواهرمم همونجوری شده
میگم نکنه من بدم؟رفتار من اشتباهه که اینا اینجوری میکنن
عقد که بودیم مامانم نمیزاشت شوهرم زیاد بیاد خونمون انقد کم محلی و بداخلاقی میکرد که نیاد،بنده خدا زیادم نمیومدا نهایت هفته ای ۱بار میومد اما همونم انقد من بخاطرش حرف میشنیدم
همون موقع ها گفتم عروسی کنم برم نمیام دیگه
الانم زیاد نمیریم اما وقتی میریم که خودشون بگن،خواهرم که اکثرا خونه نمیمونه با دوس پسرش میره بیرون مامانمم زیاد اهمیت نمیده
کاش دلم براشون تنگ نمیشد