زمان ما به ناخن و جوراب گیرمیدادن.یادم رفته بود ناخنامو بگیرم معاون اموزشی سر صف دوسه مشت زد محکم زد به شقیقه ام ناجور زدا ،به کله ام زد ولی دور چشمم کبود شد.
منم مقنعه شو پاره کردم و موهاشو کندم و خلاصه بچه ها جدامون کردن. بعد از منو بردن دفتر تا بترسونن که شکایت نکنم مدیر منو ول کرد و از معاون خواهش کرد شکایت نکنه و منو بیرون نکنن.چشمم عانن کبود شد.
منم ترسیدم ازش خواهش کردم ولی این کینه موند.
سال ۸۸ دی زلزله شد و اینم داشت همراه بچه ها فرار میکرد طبقه پایین از شونش گرفتم هلش دادم موند زیر پاهای بچه ها بس نکرد تو اون بین خودمم افتادم روش دستش شکسته بود.
ولی اخراجم کردن از اون مدرسه😐