منو همسرم خیلی وقته باهم میونمون شکراب بود هی تحمل میکردم میگفتم فشار کاریشه سخته براش تحمل کردم یروز مادر شوهرم یکی از دوستام و شوهرمو برادرشوهرم سر میز شام بودیم هی دیدم شوهرم داره به دوستم نگاه میکنه و باهاش بگو بخند میکنه بازم تحمل کردم چون فکر میکردم شوهرم همچین ادمی نیس موقعی دسر رو اوردم یکم رنگ به مانتو دوستم مالیدم و بعدش برادر شوهرمو صدا کردم بیاد تو اشپزخونه که برام یچیزی رو بیاره اومدیم تو اشپزخونه واستادیم مادرشوهرمم هم رفته بود سرویس موقعی اومدم دیدم دست شوهرم رنگیه و اصلا به روم نیوردم نتونستم تحمل کنم و بهش همونجا سر میز گفتم جلو مادرشوهرم.خیلی رک برداشت بهم گفت عرضه ی شوهرداری نداری حتما دوستت میتونه براش بهتر باشه من کنترل اشکام از دستم خارج شد دوست عوضیمو از خونه انداختم بیرون و خودمم رفتم تو اتاقو وسایلمو جمع کردم
حالا اومده و میگه ببخشید اشتباه کردم نمیدونم چکار منم حس میکنم با ببخشید چیزی درست نمیشه وقتی اونکارو میکرد پشیمون نبود حالا که من فهمیدم پشیمون شده؟