خلاصه میگم ک سرتونو درد نیارم
راستش ی مدته خیلی داغونم
علت اصلیشم اینه ک با شوهرم شد دعوام
زنگزدم ب خاهرم گفتم هقدناممو بزار کنار میخام برگردم الان بیام ببرمش برم دادگاه خیلی حالم بد بود شما متاهلید خودت ن درک میکنید ادم گاهی کارت ب استخوانش میرسه
بعد بابام ب جای اینکه خودش بیاد دیدم دادش کوجیکم ک ۱۴سالشه با خاهرامو فرستاده
بعد جلوی خاهرام شوهره آشغاله بی همه چیزم تمام رازای زندگیمونو گفت خیلی حالم بد شد ب حدی ک چندبار سرمو زدم دیوار از ناراحتی زیاد جلو چشم حاهرم
خاهرمم خرچی از دهنش درامد ب شوهرم گفت بعد منو ب زور برد خونه بابام
خلصاه چندماه میگذره ولی دیگه نمیتونم پیش خاهرم پز زندگیمو بدم نه اینکه بگه حسادت کنه نه خاهرمو خیلی دوسدارم
ولی دیگه نمیتونم حرفی بزنم انگار لال شدم
شوهرم بعده دو هفته مثل سگپشیمون شد آمد دنبالم منم برگشتمالانم باردارم ولی خب هی مثل کینه مونده رو دلم
خیلی داغونم
بنظرتون چکار کنم
توروخدا نگید چرا زنگ زدی ب خونتون و...
خیلی داغون بودم