2777
2789

خلاصه و مختصر بگم

من مادر و پدرم جدا شدن و هردو ازدواج مجدد داشتن 

امسالم بعد یه مدتی به اصرار مادرم اومدم کنارش بمونم و همینجا درس بخونم(قبلش هم پیش پدر نبودم)

پشت کنکوری ام و در کنار مشکلات کوچیک روحانی و جسمانی که باهاش سر و کار دارم هرچی نباشه برای درس هم به انرژی احتیاج دارم

با مادرم و همسرش اوکیم و سعی میکنم شرایط و مهارت های خودم رو هم بهبود ببخشم

حالا مشکل اینجاست که وصلت مادر من با یه قوم بسیار پر رفت و آمد و اصطلاحا خودمونی رقم خورده 

که اتفاق بدی هم نیست 

تا حدودی روحیه ش رو بهتر میکنه(راجع به جنبه های منفی این وصلت اصصصلا قرار نیست صحبت کنم)

قضیه از این قراره که خانواده ی همسرش هر از چندگاهی(میتونه زود به زود یا دیر به دیر باشه)تشریف میارن اینجا و خب جمعیتشون هم کم نیست(در صورتی که وقتی ما به شهرشون میریم استراحت هیچکدوم اللخصوص محصل هاشون رو تحت تاثیر قرار نمیدم)

به هرحال من در بدترین حالت حتی اگه نخوام مطالعه داشته باشم واقعا به استراحت نیاز دارم 

مدرسه خاص درس میخونم و در مدت ۸ ساعت روزانه کاملا انرژی من تخلیه میشه 

دوست دارم وقتی بر میگردم خونه ذهنم مشوش و درگیر نباشه

بازم میگم ایرادی نداره 

کنار میام نمیتونم که مهمان خدارو بندازم بیرون اونم تو خونه ای که بهم تعلق نداره 

الان مدت زیادیه که اینجا مستقرن(مشکلی براشون پیش اومده)و پشت سر اونا و به قصد دید و بازدید تعداد زیادی از فامیل هاشون هم به اینجا میان که این اوضاع رو بدتر میکنه 

اما بدترین قسمتش و اصلی ترین دلیلی که من رو کفری میکنه اینه که مادر من عملا شده مثل یه کلفت

استراحت بسیار کمی داره و من به شدت عصبی ام از اینکه مداااام ایستاده و در حال پذیراییه بدون اینکه خودش توی خونه ی خودش پذیرایی بشه 

اصلا مهم ترین اعصاب خوردی این روزام شده مادرم 

حالا یه عده میان میگن به خودش مربوطه زندگی خودشه 

خانوم من توی این چندسالی که از خدا گرفتم تحت هیچچچ شرایطی نذاشتم کسی شرایط رو برای مادرم سخت بکنه 

نجات اون از زندگی اولش به منظور قرار گیریش در شرایطی بهتر صورت گرفته 

حالا بعد اینهمه بیام به این شرایط اسفناک راضی بشم؟این چیزی بود که بعد خراب شدن خونه ی بچگیام دنبالش بودم؟

شما بگید چیکار کنم؟

عزیزم این انتخابیه که مادرت داشته کاری از دست تو برنمیاد

حتما این شرایط با تمام سختی هاش به شادی دور هم بودن می ارزه براش که این ازدواج رو قبول کرده


ولی مثلا مامان من بعد از جدایی چون حوصله رفت و آمد و شلوغی رو نداشت دیگه رغبتی به ازدواج نداشت، تنهایی و آرامش رو ترجیح داد


با توجه به شرایط درس و نیازت به تمرکز و آرامش نمیتونی این مدت رو تا زمان کنکورت برگردی همونجایی که قبلا زندگی میکردی؟ 

مَرا هزار امید هست و هیچکدومِش ديگه تو نیستی😎                                                                                   دید هرکسی به دنیا متفاوته و همین تفاوت دیدگاه ها زندگی و صحبت ها رو جذاب میکنه، پس نگاه هیچکس به زندگی غلط نیست، چون ما هنوز از خیلی اتفاقایی که تو این دنیا رخ میده خبر نداریم😉😊
عزیزم این انتخابیه که مادرت داشته کاری از دست تو برنمیادحتما این شرایط با تمام سختی هاش به شادی دور ...

وقتی تصمیم این جدایی گرفته شد دیگه ما یه تیم بودیم که نمیتونستیم نسبت به همدیگه بی تفاوت باشیم 

حالا هم چیزی تغییر نکرده 

اگر اون اینطوری فکر کنه در واقع خودخواهیه چون فقط و فقط به خودش فکر کرده 

تا اینجا فقط شکست خورده 

اگر از حالا به بعد هم همین باشه دیگه منم نمیتونم برای خودم کاری بکنم 


نمیتونم برگردم

آدم چندسال می‌تونه زیر سایه ی فامیلای دور زندگی کنه؟

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

وقتی تصمیم این جدایی گرفته شد دیگه ما یه تیم بودیم که نمیتونستیم نسبت به همدیگه بی تفاوت باشیم حالا ...

خب باید قبل از این ازدواج دومش با شما مشورت میکرد و نظر شما رو هم میپرسید

الان هم به نظرم میتونی باهاش صحبت کنی و بگی که از این وضعیت ناراضی هستی، شاید با شوهرش صحبت کنه و شوهرش قبول کنه که یه مقدار رفت و آمد هاشون بیشتر چارچوب داشته باشه

مَرا هزار امید هست و هیچکدومِش ديگه تو نیستی😎                                                                                   دید هرکسی به دنیا متفاوته و همین تفاوت دیدگاه ها زندگی و صحبت ها رو جذاب میکنه، پس نگاه هیچکس به زندگی غلط نیست، چون ما هنوز از خیلی اتفاقایی که تو این دنیا رخ میده خبر نداریم😉😊
خب باید قبل از این ازدواج دومش با شما مشورت میکرد و نظر شما رو هم میپرسیدالان هم به نظرم میتونی باها ...

بابت ازدواجش مخالفت نکردم چون خودخواهی بود 

اما اینا اصلا از اون طوایف نیستن که راجع به این چیزا صحبت کنن و تازه دست به اصلاح خودشون بزنن 

همسر مادرم که اصصصصصلا حاضر نمیشه به خانوادش چنین چیزی بگه

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792