واقعا به همچین آدمی میشه گفت مرد؟
مردی که بهت بگه تو رو دوست دارم، تو هم خانمی، هم تحصیلکرده هم خانواده دار. ولی هر کس برای ازدواج معیاری داره. یکی معیارش اینه که طرف همشهریش باشه، یکی هم معیارش موافقت خانواده هست.
خانواده اش هم عین عصر حجر میگن فقط باید فامیل بگیری.
بهش گفتم من مردی میخواستم که تکیه گاهم باشه. مردی که با این سن و سال و تحصیلات و موقعیت شغلی عین بچه ها «مامانم، مامانم» میکنه و اینقدر از مادرش میترسه و هنوز از ازدواج سنتی حرف میزنه، برای من جذاب نیست.
گفت هنوز که من قبول نکردم و بهشون میگم اصلا شرایط ازدواج ندارم. فعلا کات نکن تا تکلیف معلوم بشه.
منم گفتم تکلیف برای من همین الان معلومه. حتی اگه دوست پسر میخواستم تو مناسب دوست پسر بودن هم نیستی برام. جذابیتت رو برام از دست دادی و دیگه نمیخوامت.
بدبختیم اینه که با هم یه جورایی همکار هم هستیم و اصلا خودش برام کار پیدا کرد. البته محل کارمون جداست ولی تو کار گاهی با هم سر و کار داریم. ولی اصلا دلم نمیخواد دیگه براش کار کنم. محبت و پارتی بازی تو کار رو هم دیگه ازش نمیخوام. اینطوری زندگی برام زجرآور میشه. کاش یه طوری بشه ارتباطم باهاش کاملا قطع بشه. دیگه حتی صداش رو هم نمیخوام بشنوم. چرا من اینقدر بدشانسم؟ برای من هیچ جفتی تو این دنیا نیست.