اول از همه قرار بود در مورد پسرم حرف بزنیم ولی خودش شروع کرد اصلا هم امون نداد،جریان برادر زن داداشم رو شنیده بود البته یه جور دیگه من احمق فکر کردم زنداداشم ادم شده نگو نخیر کرمشو ریخته مثل اینکه اشتباه فکر میکردم برادرزاده ام به زنداداشم گفته جریان اون شب رو....
اونم پررو پررو به همسرسابقمزنگ زده که اره بکش کنار ارزو با برادر منه وای خدااااااا دلم میخواد خفش کنم
جدا از اون خودش گفت بیا برگردیم منم گفتم اگه شرایطت رو عوض کنی قبول میکنم گفتم به بابات بگو یه اون خونه که دست مستاجر داره بزنه به نام تو با ماشین زیرپاتو ،خودشم از زندگیمون بکشه کنار برو یه جاجدای بابات کار کن اجاره اون خونه هم هست دیگه مستقل بشیم گفت نمیشه
هیچکس نیست بقیه اش رو بگم؟😕😕
توهم بگو پس به برگشت اصلا فکرنکن
میخوای برگردی بهش؟
گفت من کل زندگیم اینجوری بوده الان یهو نمیتونم عوض بشم باید فرصت بدی بهم منم گقتم چقدر برگشته میگه نمیدونم تو بیا برگردیم یه بچه دیگه بیاریم دختر همون که میخواستی من مطمئنم همه چی درست میشه
وای وای یعنی از گوشام دود میزد بیرون انقدر که عصبی شدم
حرف حق طلاقم زدم گفت نه دوباره الکی الکی زندگیمون رو به باد میدی
منم عصبی شدم کلی داد و بیداد کردم اخرم گفتم دفعه دیگه بیای دم خونه ام زنگ میزنم پلیس بیاد به هرکی هم میخوای بگی بگو هر کار خواستی بکنی هم بکن اصلا میعادم ازم بگیر بهتر من ،راحت تر به زندگیم میرسم
هنوز اعصابم خورده
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیستجدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
