2777
2789
عنوان

توهم های خنده دارتون

1713 بازدید | 65 پست

من ی بار ۱۱ دوازده سالم بود و خونمون ویلایی بود،شب بود و در حیاط باز بود رفتم در رو ببندم،اومدم که در رو ببندم یک دفعه احساس کردم یکی پشت دره،من هی در رو هل میدادم تا درو ببندم اون نمیذاشت،هی من هل میدادم.هی اون مانع میشد ،دگ اینقدر ترسیدم ب گریه افتادمو رفتم تا ب خانوادم بگم.وقتی بابام رفت دم در دید ی سنگ بین دره و نمیذاره در بسته شه    

    

اگه شما مسلمان واقعی دیدی هیچ وقت از روی ظاهرش متوجه نمیشی چجور آدمیه.چون هیچ وقت برای ظاهر کاری رو انجام نمیده.پس تماما ریا و ظاهر فریبه.برای رسیدن به منافع مادی دارن این کارها رو انجام میدن.شما مومن واقعی رو نمیبینی ی جوری راه بره که همه بفهمن داره میره وضو بگیره نماز بخونه اما تا دلت بخواد کسایی رو میبینی که جار میزنن و به همه اعلام میکنن که ببین من نماز خونم...    

یه چیزی بهت بگم؟ همین الان برای خودت و عزیزات انجام بده.

من توی همین نی نی سایت با دکتر گلشنی آشنا شدم یه کار خیلی خفن و کاملاً رایگانی دارن که حتماً بهت توصیه می کنم خودت و نزدیکانت برید آنلاین نوبت بگیرید و بدون هزینه انجامش بدید.

تنها جایی که با یه ویزیت آنلاین اختصاصی با متخصص تمام مشکلات بدنت از کمردرد تا قوزپشتی و کف پای صاف و... دقیق بررسی می شه و بهت راهکار می دن کل این مراحل هم بدون هزینه و رایگان.

لینک دریافت نوبت ویزیت آنلاین رایگان

من فکر میکردم خانواده ام‌میخان منو بکشن😐😐یه بار رفتم خونه دیدم هیچ کس نیست مادرم آب تو دیگ‌گذاشت بجوشه 

فک میکردم سرمنو میخان بکنن اون تو منو بکشن😐

واقعا من نمیدونم یه بچه چرا باید به اون چیزا فکر میکرد

یه دونه شوهرشبیه اوزجان دنیز،خرپول که عاشقمه چیه؟؟؟اونم ندارم😔😔😔

شب تنها بودم موهام اومد بغل چشم فک کردم سایه ی سیاهه کلا سکته کردم

من زنم.... در گلوی زمین گیر کرده ام قدری حرف می خواهم و کمی آزادی!!! دوباره سیب بچین حوا من خسته ام بگذار از اینجا هم بیرونمان کنند‏‎‏‎‏‎‏

من وقتی بچه بودم به زور واصرار به مامان بابام میرفتم خونه مادربزرگم صب که بیدارمیشدم قشقرق بپامیکردم که چرا اینجام باورم نمیشد خودم رفتم مجبور میشدن برم گردونن خونمون 

هر دختری تو زندگی‌ش به یه بابالنگ‌ دراز نیاز داره؛ حضور نداشته باشه، پول بفرسته، آخر سر هم بیاد خواستگاری
من فکر میکردم خانواده ام‌میخان منو بکشن😐😐یه بار رفتم خونه دیدم هیچ کس نیست مادرم آب تو دیگ‌گذاشت ب ...

😂😂😂😂شاید کوچولو بودی بچه نازی بودی به شوخی گفتن بپزیم بخوریمش من الان به خواهرزاده میگم طفلک باور کرده میگه خاله ترخدا منو نپز نخور 😂😂😂😂😂

صبح میشه این شب، باز میشه این در 

من یه بار خواب مار دیدم 

صبح پاشدم هندزفریم دور دستام گره خورده بود فکر میکردم ماره😂😂😂😂

انقدر جیغ و داد کردم کل خانواده اومدن با بهت به من نگاه میکردن

بعد که قضیه رو فهمیدیم همه پخش زمین شدن از خنده.

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792