این ماجرایی که میگم برای خیلی سال پیشه که حتی مامان خودمم بدنیا نیومده بوده
مادربزرگ مامانم تو یکی از روستاهای اطراف شیراز زندگی میکرده
تو زمانای قدیم قابله بوده و کلا هرکی تو روستا میخاسته بچه بدنیا بیاره میومده در خونه اینا
یه شب که دیروقتم بوده میبینه در خونه رو میزنن اینم میره درو باز میکنه میبینه یه اقایی پشت دره