شهری که با همسرم زندگی میکنم،
با خونه مادر و پدرم ۱۰۰۰ کیلومتر (۱۰ ساعت) فاصله داره.
فصلی یکبار، به مدت ۱۴ روز میایم مرخصی، یعنی در سال ۴ بار (که الان هم اومدم شهرشون متاسفانه)
همیشه توی راه گریه میکنم که نمیخوام برم خونشون ...
اینجا خلقم تنگ میشه😭
هرچی فکر میکنم خاطره خوبی به یاد ندارم
سر هرچیزی عذاب کشیدم، دختر بودن، رسیدگی به خودم، حجاب، محیط، رفت و آمد، ازدواج، تحصیل و...
الانم خواهرم خیلی باهام بدرفتاری کرد (۲۰ سالشه)😓
فقط ادعاشون میشه که مثلاً دلم واسه ت تنگ شده چرا نمیای!
وقتی میام از زندگیم بیزار میشم ...
کسی هست مثل من باشه؟