در برابر کارای خودخواهانه اش دیگه طاقتم کم شده
ساعت شش قراره برم سرکار ،تا صبح صدای تلویزیون روبلند میکنه صداش کل خونه رو برمیداره، هر حرفی میزنم یه پس گردنی میخورم خیلی کتکم میزنه اصلا دلش واسم نمسوزه تا صبح گریه کنم دلش نمیسوزه
دوتایی فرضا نشسته ایم یه پادکست با صدای بلند باز میکنه میگه نمیخام وقتم تلف شه
خیلی دوسش داشتم نمیخام دیگه ببینمش
به غیر از طلاق چه راه حلی دارین