یکی از اتاقا یه تخت دو نفره داشت پدر شوهرم از همون روز اول گفت این اتاق برای شما دو نفره اونجا بخابید
کل سفر مادر شوهرم توی قیافه بود و هیچکدام از وسایل خودشو بیرون نیاورد ومن اصلا برام مهم نبود فقط فکر خوش گزرانی بودم
هیچوقتم بساط غذا رو حاضر نکردن و مثل مهمون می نشستن و من باید فکر همه چی رو میکردم و باز چون شوهرم کمکم بود بهشون چیزی نگفتم