اوموم عقد کنون برادرم زود عقد کنن برگردیم که تحمل نکنیم این شرایط رو
داییم فوت کرده فقط رفتیم خواستگاری
اونجام پادرم گفت بزارین بعد چهلم خانوادم
حالا هیچکدوم از خانوادشم نمیخاد بگه میگه دعا نویسن بدمونو میخان
منم موندم میخوایم به خانواده عروس چی بگیم
خودمم نه ناهار میده نه شام
دیشب ساعت۲ شام پخته شوهرم خوابیده امروزم پاشده رفته شوهرم بیرون صبحونه خورد اومد
از اونورم عروس گفت مادرت گفت بعد چهلم
من باید بمونم تا چهلم شکنجه