توی پارک بودن چند روزی و میدیدم یه گوشه نشستن
فهمیدم از سیستان دخترش رو اورده تهران چون چند شبی بوده خیلی از درد گریه میکرده و اونجا هیچ امکاناتی نبوده
دو سه روز اول تو همون پارک براش غذا اینا بردم و اتفاقا خیلی ام خانوم خوب وسواس و تمیزی بود
غروب دیروز هوا ابری بود رفتم دنبالش گفتم بیا خونمون
به همسرمم یه پیام دادم که بارونه گناه دارن
ولی کلی منو دعوا کرد چرا غریبه راه دادی
و میدونستم امروزم قراره بره شهرشون
اما الان گفت دکتر گفته فردا هم بیارش تا دیگه داروهای نهایی رو بدیم
حالا من موندم چیکار کنم همسرم اجازه نمیده
از طرفی ام نمیتونم بگم نیا اینجا دلمم میسوزه براش
شما بگین چیکار کنم
کاش ما خانوما اختیارمون دست کس دیگه ای نبود!!!