منوشوهرم سراعتیادش دعوامون شدتویه حیاط زندگی میمیکنیم اومدن پشت پسرشون دراومدن وهرچی ازدهنشون دراومد به من گفتن من پیش اونا دهنمو باز نکردم به شوهرم هیچی نگفتم ب اوناهم همینطور احترام نگه داشتم ولی واقعا آدمای لاشی بددهن بی آبرو وکثیفی هستن واقعا روم نمیشه اینجا بگم چه حرفایی بهم گفتن پدرشوهرم یه سیلی هم بهم زد ازدستم کشیدمنو بندازه بیرون فقط از این میسوزم باید مثل خودشون برخورد میکردم چراجواب ندادم مثل یه عقده شده برام میگم بایدجوابشونوهرطوری شده بدم اینم بگم الان خونه بابام هستم