رفتم خونه برادر شوهرم یک لحظه بلند شدم یک چیز بردارم خم شدم شلوارم اندازه یک توپ پاره شد یک صدای بلند داد که خودم خجالت کشیدم برادر شوهرم سری رفت تو اتاق پسرش داشت از خنده منفجر شد شوهرم همون جا بود چادر سرم کردم رفتم سر غذا جاریم خندش میگرفت برادر شوهرم هم یک سر لبخند زد شوهرم تو راه خونه آنقدر حرف گفت آبرومو برده شلوارات چرا اینقدر تنگه