عقد دوست صمیمیمه دوازدهه ساله باهم دوستیم منو دعوت کرده ولی بابام میگه گ.و.ه میخوری بخوای بری کلن من بدبخت با بیست و دوسال سن هیچ جا نمیتونم برم تهش با کلی خودزنی گفت با مامانت برو با کلی خجالت زنگ زدم به دوستم گفتم با مامانم بیام گفت اره بیا بعد به مامانم گفتم بیا بریم باهم مامانم خوشحال شد چون بابام اونم نمیذاره جایی بره هر یه قرن یه بار فرصتش پیش میاد بره مهمونی و عروسی الان باز دوستم زنگ زد بهم ببخشید ما مهمونامون محدوده خیلی از فامیلامونم نیستن الان دیگه نمیتونم اضافه کنم بیشتر اصرار نکردم چون دلم نمیخواد بفهمه تو چه جهنمی دارم زندگی میکنم رفتم به مامانم گفتم مامانم ناراحت شده میگه دلم خوش شد یه جا دعوتم بابام از اونور داره داد و بیداد میکنه گ.و.ه میخوری تنها بری مامانت نیاد تو هم نرو
بهترین دوستمه نمیتونم نرم نمیخوام از دستش بدم
الان دارم دق میکنم نمیدونم چیکار کنم