با یه دختری دوست بودم ب پیشنهاد خودش اومد گفت خوشم میاد ازین حرفا اشنا هم بود تو ی محل بودیم دوسال تمام که عشقمی فلانمی دوستت دارم خدا اوردت تو زندگیم انقدر ازین ادعاها کرد من خییییلی باورش کردم خیلی قبولش داشتم من فقط ب چشم دوست دختر نمیدیدمش من اینده رو باهاش میدیدم مثل خانوادم شده بود برام نه قصد سو استفاده نه چیزی تا اینکه یکم جربحث کردیمو اومد گفت ناراحتمو کات فلان ....رفت چند وقت خبری نشد ازش گذشتو گذشت یکی دوماه من اخر پیام دادم حرف زدیم گفتم هنوز دوسم داری گفت نه فراموشت کردم من یخ کرد انگار بدنم که اوون منو چجوری یادش رفت همون ادمی که من بخاطر یه کاری یه خانم فالو کردم مدت ها غیرتی بازی درمیارد همونی که خابم اکه میبرد یه شب چت نمیکردم فرداش پدرمو در میاورد که چرا خابت برده من باورم نمیشد میگفت یکماه درد کشیدم دوریتو تحمل کردم حالا فراموشت کردم خیلی غیر منطقیه حرفش ادم مگه یه ماه نه یسال از پدر مادر ش دور بشه فراموشش میکنه مگه مهرشون از دلش میرع که همچین حرفی زد .. من دیکه دلتنگش نیستم اما یادم اومد یدفعه که چ ظلمی در حقم کرده نابود بشن همچین دختر پسرایی