من بخاطر درس کارو ول کردم...گفتم بخونم ی چن وقت فشرده تا قبول بشم...ولی تا زندگیم نظم پیدا میکنه اینا سرو کلشون پیدا میشه تر میزنن تو برنامه های من....
از مرداد میخاستم شروع کنم اون یکی خواهرم از شهرش اومد ۱۰ روزموند بچه هاش دیوونه م کردن....اخرش بهش گفتم برو...گفت بیرونمون کردی...
دوباره پشت بندش میخاست بلند شه بیاد گفتم بیا و زیاد نمون با اون یکی خواهرم اومدن ۲ روز موندن و رفتن
الانم از پنج شنبه خواهرم اینجا اون یکیه اومده دوره ببینه برا کارش تا پنج شنبه باید میرفت خوابگاه چون نره ...نرفت
برا من اومده ی کیسه یکم برنج پیاز و گوجه تخم مرغ اورده بحساب کمک خرجی برا من ک مهمون داری کنم
ن اشپزی میکنه ن هیچی
تازه ب ساعت خواب منم کار داره دستورم میده براش چایی بزارم
بابا من اعصاب خودمم ندارم من افسرده م
من درس دارم من بی پول و حیرونم
تو اوج بی پولی رفتم روغن و نمک و شکر و ....خریدم خانوم دستور داد براش کیک بپزم ...حرصم میگیره ...دیشب فقط سیب زمینی سرخ کرده
پریشب املت پخته خب بردار ی چیز خوب بپز دختر خوب
بخدا حجم کنابام انقدر زیادن ک حد ندارن
همشم استرس دارم ...از شدت استرس دیروز ۱۷ ساعت خابیدم ...پروژه م پیش نرفت پریود شدم
پنج شنبه م اون یکی خواهرمو بچه هاش میان ک برن شهر خودشون دیگ ۲ روزم اونا اینجان
قشنگ تر زدن ب اینده من
چقدر پررو عن واقعا...
کاش کار ب زندگی و سر شکل و بدبختیای من نداشتن حداقل کاش تو سرم نمیزدن بدبختیمو کاش دلم ب زبون نرمشون خوش بود....
الانم درس نخوندم ...باید فکر ناهار خانوم باشم ...خودم بودم اصن برام مهم نبود ی نون پنیر میخوردم کله مو میزاشتم زمین میمردم راحت