میخوام یک فیلم بهتون معرفی کنم به اسم ”مسکو به اشک اعتقاد نداره“. چرا اسم فیلم اینه؟ واسه اینکه مسکونشین ها معتقدند زندگی توی این شهر خیلی سخته و باید قوی باشی و با سوسول بازی و گریه به هیچ جا نمیرسی.
فیلم زندگی سه تا زن رو به نمایش میگذاره که با همدیگه از دهات اومدند شهر که برای خودشون زندگی خوبی درست کنند.
فیلم دو تا برش داره. توی برش اول تصمیم های این دخترها رو توی سن ۲۰ سالگی نشون میده و برش دوم ۲۰ سال زمانی که اون خانم ها وارد دوره ۴۰ سالگی شون شدند و تصمیمات جوانی اونها تبدیل به واقعیت زندگی شون شده.
توی فیلم سه تا دخترند.
۱- ساده ترین شون، با یک مرد معمولی ازدواج میکنه و با همدیگه زندگی شون رو می سازند و خوشبخت می شند
۲- باهوش ترین شون، با یه مرد میخوابه و حامله میشه و مجبور میشه تنها بچه اش رو بزرگ کنه. بعدا به واسطه هوش اش مدیر کارخونه میشه ولی جوونی اش رو از دست میده.
۳- هیجان طلب ترین و آتیشی ترین شون، لودمیا، به امید شهرت و پول سریع میره با یک ورزشکار ازدواج میکنه. ورزشکاره الکلی میشه و لودمیا مجبور میشه خرج اش رو بده.
توی یک صحنه لودمیا که مجبور شده توی یک اتوشویی کار کنه از یک ژنرال بالامرتبه ارتش که اومده لباس اش رو بگیره خوشش میاد. یهو می بینه که زن ژنرال از راه میرسه. یک زن زشت و پیر.
وقتی ژنرال میره لودمیا به همکارش میگه چرا ژنرال ها زن هاشون همیشه اینقدر زشت اند؟
همکارش میگه برای اینکه زن ژنرال بشی باید وقتی یک ستوان ساده است باهاشون ازدواج کنی و توی سختی باهاشون باشی و شهر به شهر باهاشون سفر کنی تا وقتی ژنرال شدند اونموقع زن ژنرال باشی.
لودمیا میگه این خیلی سخته. ترجیح میدم قمار کنم و منتظر شانس باشم. همکارش بهش میگه اینقدر پول به بلیط لاتاری دادی تا حالا یک بار هم برنده شدی؟ لودمیا جواب میده یک بار چند روبل برنده شدم.