همسایه عجیب غریب

ما حدودا سه سال پیش با هزارجور قرض و قوله ، خونمون رو بازسازی کردیم ، اون زمانی که داشتیم بازسازی میکردیم ، هیچ کس توی آپارتمان نبود ، چون نزدیک عید بود تقریبا همه رفته بودن مسافرت ، من با یکی از همسایه هامون خیلیییییییی  خوب بودم ، همش اون میومد خونه ما ، یا کلا رفت و آمدمون خیلی زیاد بود ، بعد از تعطیلات که برگشت . دید من دارم پله ها رو جا رو میزنم ، گفت چرا تو تمیز میکنی نظافتچی میاد تمیز میکنه . گفتم نه ، چیز زیادی نیست با یک جارو زدن حل میشه .خاک بناییه.  بعد گفت اااااا مگه خونت رو بنایی کردی ؟ گفتم آره . گفتم بیا بریم ببینم . گفتم باشه . اومدیم رفتیم توی خونه . گفت آها مبارکه . ولی تو هم خلی خدایی . گفتم چرا . گفت بنایی دیوونگیه.  آدم الکی پول و زمانش رو دور میریزه ، آخرم هیچی به هیچی . گفتم سلیقگی  هستش دیگه . من دوس دارم محیطی که توش هستم رو بهش رسیدگی کنم . یک هفته بعد از اون ماجرا ، من آش نذری پخته بودم ، برای همه همسایه ها بردم ، برای این خانومم بردم . ی دفه جلوی در برگشت گفت ، خدایی چته تو . چرا همش میخوای خودت رو توی چشم این و اون بکنی . گفتم وااااا. با آش نذری ؟؟؟ حالت خوبه ؟ چی میگی . آش رو گرفت رفت تو خونش . بعد از یک ساعت یک اس ام اس طولانی بهم داد ، که از رفتارات  خوشم نمیاد، همش حس میکنم میخوای فخر فروشی کنی به بقیه . منم گفتم ببخشید دقیقا من چیکار کردم که فخر فروشی کردم .گفت کلا دیگه دوس ندارم ارتباط خاصی با هم داشته باشیم . منم دیگه جوابش رو ندادم . از اون روز هم سعی کردم خیلی باهاش چش تو چشم نشم . تا اینکه پارسال خونشون  رو بازسازی کردن . منم تا بحال توی خونشون رو ندیده بودم . اما دیروز یک اتفاقی افتاد که واقعا جاااااا خوردم . رفته بودن مسافرت و یادشون رفته بود ، آب رو ببندن  ، مثه اینکه قطره قطره آب زده بود به سقف همسایه پایین . زنگ زده بود به همسرم که تو رو خدا قفل درو بشکن برو تو ، اون شیر آبی که آب ازش رفته رو محکم کن . شوهرم اولش گفت نه و نمیشه و از این حرفا . آخر چون دید ، خیلی اصرار میکنه با یکی دیگه از آقایون همسایه درو شکوندن رفتن تو . من و یکی دیگه از همسایه هامون جلوی در ورودیشون وایستاده بودیم . از تعجب شاخخخخخ در آوردم . کل خونش رو عین من درست کرده بود . حتی صندلی ، حتی رو فرشیش  . انقدر تعجب کردم از کارش .