خب ببین..
بابای منم دقیقا همینطوری بود سرکار تو بانک که مردم رو اعصابش بودن نمتونست سر مردم خالی کنه میومد خونه همش اخم داشت..
اصلا با ما حرف نمیزد باور کن من تو ۱۷ سال زندگیم خنده بابام رو ندیدم اصلا..انقدر ک بداخلاق بود..خوب بود ولی چطور بگم اصلا کار به کار ما نداشت..انگار ن انگار ما بچه هاشیم
بیشتر اوقات بخاطر خانواده مادریم همش دعوا بود..بابام از خانواده مادریم یه کینه چند ساله داشت و همش سر جنگ داشت حدودا ۷ سال بخاطر کینه بابام نمتونستیم بریم خونه دایی یا خاله و مادرجونم
بعدش دیدیم اینطوره و بابام ی شب از عصبانیت مامانم رو زد و رفتیم خونه مادرجونم و طلاق رو راه انداختیم..سر یه ماه بابام کم آورد اصلا بدون ما خواب راحت و خوراک نداشت
ماشینش رو توقیف کردیم ول فایده نداشت..منم چون رشته ام گرافیک بود و بدون پول واقعا نمیشد وسایل رو تهیه کنم سختم بود
بابام از رو لج در خونه رو قفل میکرد و من چن هفته بدون وسایل بودم رسما..بعدش نرم تر شد و در رو وا گذاشت ک وسیله برداریم
خلاصه که آخراش دیگه نمیشد جدی ادامه داد،،نه ما و نه بابام،
دیدیم دادگاه و پلیس هیچ راهی نداره
تازه ما رفتیم پلیس شکایت طرح کردیم و من به عنوان شاهد با هزار ترس و گریه تعریف کردم بابام چجوری مامانم رو زد..وقتی سرمو آوردم بالا پلیسه گفت فقط همین!
ینی یجوری گفت که انگار هیچی نشده باور کن..گفت با این چیزا نمیشع طلاق گرفت..همون لحظه به مامانم گفت برگرد سر خونت نمتونی طلاق بگیری و الکی بچه هاتو اذیت نکن
هنوز تری اونروز تو دلمه و روحیه مو بد خراب کرده
تویی ک کنکوری ای بدتر میشه برات واقعا..درک میکنم مامانت سخته براش ولی شمام سخته براتون..برا همتون چه بابات چه مامانت و خودت،،
بابام بعد دوسال که خودش شخصا اومد از مامانم دلجویی کرد خیلی بهتر شد..عصبانی میشع ولی خیلی کم..بالاخره هر آدمی عصبی میشه
با ما حرف میزنه و میخنده،دیگه هم مامانمو نمیزنه..مامانمم مراعات میکنه که یوقت بابام بدتر نشه باز.
خلاصه که زندگی همه مشکلات داره،،میگذره همشونم
ول اگه مامانت بخاد طلاق بگیره ب بعدش فکری کرده؟
که چجوری قراره از پس بچه هاش بربیاد..که واقعا دادگاه قراره شمارو بده به مامانت یا بابات..زن نمیتونه تنها زندگی کنه اینو میگم چون خودم دیدم چجوری زندگی میکردیم تو یه ماه بدون بابام..مادرجونم که مادر مامانمه مارو نمتونست تحمل کنه..
آخرشم برگشتیم تو همون خونه،
ولی طلاق فقط برای این خوبه که شوهر طرف دوباره خوب بشه و بهش یه تلنگری زده بشه و سرعقل بیاد
عمه من یه سال طلاق گرفت..شوهرش معتاد بود شدیدد
ول امسال دوباره ازدواج کرد باهاش چون نتونست بدون شوهر زندگی کنه