چند وقت پیش دخترم که 12 سالشه برای اینکه حوصلش سر رفته بود با مامانم فرستادمش بیرون. بعد موقع رد شدن از کوچه یه موتوری که سرعتش زیاد بوده می زنه به دخترم ولی خدا رو شکر چیزیش نمیشه. ولی از اون موقع نسبت به صدای موتور سیکلت فوبیا پیدا کرده و موقع رد شدن از خیابون بعضی وقتها یه ربع بیست دقیقه وای میسته تا خیابون کامل خالی بشه. حالا شوهرم میگه مامانت سهل انگاری کرده و بچه دستش امانت بوده و باید بیاد معذرت خواهی کنه. به نظرتون حرف شوهرم درسته؟ برم به مامانم بگم؟
هر لحظه که تسلیمم در کارگه تقدیر -آرام تر از آهو بی باک تر از شیرم - هر لحظه که می کوشم در کار کنم تدبیر - رنج از پی رنج آید زنجیر پی زنجیر - (مولانا)
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
البته بستگی به شرایط داره، اگر شوهرت آدم منطقی و درستیه حرفش حسابه ولی اگر از روی کینه جوییه و اگر اتفاق مشابه با مادر خودش میفتاد و سرپوش میذاشت نه محل به حرفش نذار
🩷سزاموئید=اصطلاح آناتومیکال برای استخوان های کنجدی بدن؛الهام گرفته از جثهٔ ریزنقشم(اردیبهشت 1403)|| من تنهاییام رو کشیدم،حسرتام رو خوردم،حس مضخرف ناکافی بودن رو بیشتر از هرکسی از نبودنات و نخواستنات تجربه کردم،فرصتام رو هم دادم،دیگه درست هم بشی و بیای سراغم منم که دیگه "نمیخوام".(29فروردین1404)||من تمام خاطراتی که حتی در ذهنم از تو داشتم را پاک کردم دیگر تمایلی برای فکرکردن به آنها ندارم، خاطرات خوبت حسرت و نفس عمیقی را در من زنده میکند و خاطرات بد ات نفرت و دل شکستگی را، هیچکدامشان را نمیخواهم یادآوری کنم، از تو برای من فقط یک حس به جا مانده، یک حس قدیمی و کمرنگ که گه گداری از دلم میگذرد... (10تیر 1404)|| فکرمیکردم از تو درمان شده ام، مثل مخدری که از خون بیرون میرود. خواستم بنویسم سم، دلم نیامد. هم آینده ای برایمان وجود ندارد و هم ترک عادت فکرکردن به تو برایم غیرممکن شده است. هم نمیخواهم برگردی و هم دلم برایت تنگ شده، نمیدانم اگر دوباره پیغامی از تو بگیرم چه حسی خواهم داشت(27 تیر 1404)|| پس از تو، دیگر پذیرش نبودن ها، رفتن ها و پذیرش اینکه انسان ها نا امید کننده اند برایم راحت تر است (16شهریور1404)||
اتفاق براهمه ممکنه بیفته بعدم دخترت نی نی کوچولو نبوده که مامانت تو بغل بگیرتش یا دستش بگیره ماشاالله دختر بزرگیه خودشم باید مراقب میبود حالا که اتفاق افتاده خداروشکر به خیر گذشته دیگه چرت وپرت های شوهرت چی میگه این وسط