دو ماه بعد عروسی عموم، نصف شب ز زدن به بابام پاشو بیا داداشت بیمارستانه، دوس پسرای زنعموم شبونه حمله کردن خونشون با چاقو گوشت عمومو تیکه تیکه کردن، بابامم کل آبرو شرف دختره و خانوادشو تو شهر سهله استان برد، زنداداششو انداخت زندان، بعد ها عمه هام زفتن جهزیه هارو جمع کنن چون همه چیو ما داده بودیم از گوشه گوشه سوراخای خونه دعا پیدا کردن حتی تو پشمای داخل بالشا که دراوردن بشورن
بعدها معلوم شد کار خواهر دختره س