(ببخشید یکم زیاد شد)
دانشجو ام توی تهران
خودم اهل تهران نیستم
چند ماهی هست با یه پسر که اهل باغملک توی دانشگاه عاشق هم شدیم
خیلی پسر خوب و مهربونی هستش. همیشه بهم میگه تو نبودی نمیدونستم توی این شهر غریب چطوری میگذروندم یا میگه انقدر دوستت دارم که روزی فقط یه بار یا دوبار به خانواده ام زنگ میزنم اما به تو باید چهار پنج بار زنگ بزنم یا میگه اگه صدات رو نشنوم روزم به شب نمیرسه
قرار گذاشتیم بعد درس مون با خانواده هامون صحبت کنیم تا اگه خدا بخواد باهم ازدواج کنیم
اما یه مشکلی جدیدا پیدا کردم باهاش
هر وقتی میره شهرش دیگه مثل زمانی که توی دانشگاه زنگ نمیزنه یا ارتباط برقرار نمیکنه
گاهی اوقات شده یه یا چهار روز زنگ نزده
اما من خودم سعی میکنم هر روز زنگ بهش بزنم و احوالش رو بپرسم معمولا هم جواب نمیده یا قطع میکنه اما بیشتر اوقات که بهش زنگ میزنم و جواب نمیده یا قطع میکنه دوباره خودش زنگ میزنه عذرخواهی میکنه
چندین بار با خودم تصمیم گرفتم بزار امتحانش کنم ببینم تا چقدر دور از من دلتنگم میشه
بهش زنگ نزنم تا چهار پنج روز تماس نمیگیره
معمولا وقتی که هر کدوم میریم شهر خودمون تا ده دوازده روز هم رو نمیبینیم
این دفعه یکم زیاد شد یک ماهی هست هم رو ندیدیم
بار اول که ترم تموم شد و رفت شهرش گفت مامانم مریض باید توی اصفهان جراحی کنه، منم سعی کردم درکش کنم و این بی اهمیتی اش رو به دل نگرفتم برعکس خیلی بهش زنگ زدم و دلداری دادم بهش
دفعه دوم که ترم تموم شد و برای یک ماهی رفته خوزستان اصلا تماس نمیگیره. قبلش بهش به طور غیر مستقیمی گفتم که تماس بگیر فراموشم نکن
این دفعه با خودم تصمیم گرفته بودم با جدیت و عصبانیت باهاش برخورد کنم و بهش بگم تو اصلا چیزی در مورد احساس حالیت میشه؟ نکنه من رو فقط توی دوران دانشگاه میخوای و پات رو میزاری بیرون دانشگاه همه چیز رو فراموش میکنی؟
اما دلم نیومد با هاش تند برخورد کنم
همش با خودم میگم شاید این به خاطره تفاوت های فرهنگی و قومی که با هم داریم
اون خودش میگه ما باغملکی ها خیلی با فامیل ها مون ارتباط داریم فامیل هامون رو جزو خانواده خودمون میدونیم
خیلی هم اهل دعوا هستیم و به خاطره همین همیشه درگیر حل کردن مشکلات فامیل و اقوام هستیم
با خودم میگم شاید پاش رو میزاره خونه شون انقدر کار برای پیش میاد که وقت برای من نداره
به نظرتون چیکار کنم؟؟؟
الان از جمعه که باهاش حرف نزدم و شنبه هم که بهش زنگ زدم قطع کرد با خودم گفتم سرش شلوغ یک ساعت دیگه که بهش زنگ زدم جواب نداد دیگه تا الان هم زنگ نزد
به نظرتون این طبیعیه ؟من دارم زیادی خود خوری میکنم؟
باهاش به تندی برخورد کنم و بهش بگم؟
کلا باغملکی ها خصلت شونه که با یه دختری از یه استان دیگه ارتباط میگیرن خیلی اهل تلفن و زنگ زدن و این جور چیز ها نیستن؟
آدمی هستم که اصلا اهل دوست پسر و از جوز چیز ها نیستم
اگه در قلبم رو روی کسی باز کنم ببینم اون قدری که دوستش دارم دوستم نداشته باشه انقدر ناراحت میشم اصلا نمی تونم ببخشمش