من ۴ سال ازش بزرگترم
مامانمون خیلی اذیتمون میکنه که تاپیک های قبلی توضیح دادم
غرورشو میشکنه مقایسه اش میکنه اصلا حمایتش نمیکنه ، خوردش کرده بعد یهو داشت درد و دل میکرد باهام ( با من انس گرفته چون من برعکس مامانم سعی دارم نقطه امیدی باشم براش)
بعد گفت هیچکی منو دوسم نداری حتی مامان ، گفتم ممکن خیلی دوستت دارم خیلی به فکرتم
گریه کرد و من برا اینکه متوجه نشه فهمیدم گفتم یه لحظه برم کاری دارم کنم بیام