2777
2789

ز دو دیده خون فشانم، ز غمت شب جدایی

چه کنم؟ که هست اینها گل خیر آشنایی


همه شب نهاده‌ام سر، چو سگان، بر آستانت

که رقیب در نیاید به بهانهٔ گدایی


مژه‌ها و چشم یارم به نظر چنان نماید

که میان سنبلستان چرد آهوی ختایی


در گلستان چشمم ز چه رو همیشه باز است؟

به امید آنکه شاید تو به چشم من درآیی


سر برگ گل ندارم، به چه رو روم به گلشن؟

که شنیده‌ام ز گلها همه بوی بی‌وفایی


به کدام مذهب است این؟ به کدام ملت است این؟

که کشند عاشقی را، که تو عاشقم چرایی؟


چو شکست توبهٔ من، مشکن تو عهد، باری

به من شکسته دل گو که: چگونه‌ای؟ کجایی؟


نه ره و نه رسم دارم، نه دل و نه دین، نه دنیی

منم و حریف و کنجی و نوای بی‌نوایی


نیم اهل زهد و توبه به من آر ساغر می

که به صدق توبه کردم ز عبادت ریایی


تو مرا شراب در ده، که ز زهد توبه کردم

ز صلاح چون ندیدم جز لاف و خودنمایی


ز غم زمانه ما را برهان ز می زمانی

که نیافت جز به می کس ز غم زمان رهایی


چو ز باده مست گشتم، چه کلیسیا، چه کعبه؟

چو به ترک خود بگفتم، چه وصال و چه جدایی؟


به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند

که برون در چه کردی؟ که درون خانه آیی؟


به قمار خانه رفتم، همه پاکباز دیدم
چو به صومعه رسیدم همه زاهد ریایی

در دیر می‌زدم من، که یکی ز در در آمد
که درآ، درآ، عراقی، که تو خاص از آن مایی


                                "فخرالدین عراقی"

برادرمهربون: این قافله از صبح ازل سوی تو رانند                                      تا شام ابد نیز به سوی تو روانند
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792