من افتادم توی یه چاهِ پنج متری و تو،،،یه طناب سه متری برام انداختی پایین....بگم نیستی، دروغ گفتم...بگم هستی، خیلی کمه): برایت نوشته بودم که از وضع موجود به ستوه آمدهام و در فکر نجات دادن خود هستم؛ زمان زیادی گذشت، اما حقیقت این است که مفهوم «نجات» حتی نزدیک هم نشد به این امپراطوری خاکستر و ویرانی. یاد اون بچه میفتم که تو مدرسه رو کیفش نوشتن `خر` ...با غم و اندوه و بغض اومده خونه.. مامانش گفته عب نداره کیفت رو برات با صابون تمیز میکنیم..گفته کیف رو ول کن من خرم؟؟من که اینقدر با همه مهربونم): حکایت مواجهه من با آدمهاییه که یهو ازشون عجیبترین بیمهریها رو میبینم...
خوبی حرف زدن باخدا اینه لازم نیست منظورت رو براش توضیح بدی💖...ولی جدای از این حرفا طرف یه سیب از درختش کندن، داره دهنمون رو سرویس میکنه اونوقت تو امید داری بری تو باغش بخوری و بخوابی و حوریاش رو بمالی؟🤦♀️🤷♀️
برآی آنها تنهآ نشآنه حیآت،،بخآر گرم نفس هآیشآن است..🖤 عادت، بیرحمترین زهر زندگیست. زیرا آهسته وارد میشود، در سکوت، کمکم رشد میکند و از بیخبری ما سیراب میشود و وقتی کشف میکنیم که چطور مسموم ِ آن شدهایم، میبینیم که هر ذرهٔ بدنمان با آن عجین شده است، میبینیم که هر حرکت ما تابع شرایط اوست و هیچ داروئی هم درمانش نمیکند.. "چیز های بزرگ شروع کوچیکی دارن🔓🌱". . https://t.me/+Rp7dMqzr8aA1ZDdk