بعد مامانم زورش میگیره ی شامی برام بزاره یا درست کنهتوقع داره خونه رو دست گل کنم غذا بپزم 😐واقعا حس میکنم بچه خیابونی ام منو از خیابون برداشتن آوردن بزرگ کردن
بیرون غذاتو بخور مادر منم خیلی وقتا غذا درستی نمیزاشت
کاش منم می‌تونستم مستقل شم
البته منم شاکی میشدم از این که شام نداشته باشیم و برگردم شام بپزم
لابد مریضه بنده خدا...مادرا اینقدر زجر و زحمت کشیدن ک از ی جایی به بعد دیگه توان کاری رو ندارن
مامان منم همش بهم میگفت خوراکی بچمو نخور غذای بچمو نخور به بچم پول بده بچمو ببر بیرون بچمو.... کلا خونه نبودم صبح میزدم بیرون و آخرشب میومدم خونه هیچوقت حتی یک وعده خونه نبودم یجوری میومدم خونه که شام نخورم باهاش چشم تو چشم بشم یسری یه پولی دستم اومد همشوووو ازم گرفت بده واسه بچم لباس بخرم واسه بچه فلان چیزو بخر داداشم ۱۶ سالشه😑 بابام ماهی ۱۰م پول تو جیبی بهش میده اونوقت خرج منو دوست پسرم میداد خودشونم میدونستن🫠 بعضی وقتا از دست شوهرم ناراحت میشم میگم ایکاش ازدواج نمیکردم یهو یاد کارهاشون میفتم میگم خوب کردم زودتر اومدم بیرون از خونشون
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
24 ثانیه پیش
24 ثانیه پیش
28 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
