دیشب مهمونی گرفتم برای تولد مادرشوهرم
غذای خوب درست کردم، چند مدل
پذیرایی
دسر
روی گشوده
هدیه ی خوشگل و ارزشمند
خلاصه کلی شوق و ذوق داشتم برای مهمونی و به پیشنهاد و میل کامل خودم برگزار کردم.
ولی وقتی اومدن تا ساعت ها جو شون خیلی سنگین بود.
همه سگرمه ها تو هم بود و ... اینجوری : 😠🙄😒
نمی دونم شاید قبل از اومدن با پدر شوهرم حرفشون شده
یا هرچی ...
بعدش یه عالمه تلاش کردم تا حالشون خوب بشه و بریم تو فاز خنده و شوخی و مهمونی.
ذوقم رو کور کردن 🫤
حداقل ظاهرشون رو حفظ می کردن خب...
البته خودم رو کااااامل جلوشون حفظ کردم و تلاش کردم واقعا حالشون رو خوب کنم و واقعا هم همینطور شد آخرای مهمونی.
که چی ؟ چه کی ؟